معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

اولین مدرسه رفتن دکتر معین

سلام گل پسرم . چند وقتی بود که دوست داشتی بری مدرسه و از وقتی که شنیدی رونیا میره مدرسه هر روز میگفتی معین غذا popol مدرسه ( یعنی معین غذا میخوره تپل بشه بره مدرسه) منم دیدم انقدر دوست داری شنبه 25 مهر ماه با مامان رونیا قرار گذاشتم تا ببرمت مدرسه رونی . 3 ساعت مرخصی گرفتم رفتم آمادت کردم و رفتیم خونه رونی تا باهم حرکت کنین انقدر خوشحال بودی که داری میری مدرسه بارون هم می بارید و هوا عالی بود . نهار هم مهمون خاله بودیم و تا عصر کلی بازی کردی و دیگه ساعت 6 گفتی معین خسته بریم خونه .               ...
27 مهر 1394

پایان 31 ماهگی و ورود به 32 ماهگی

امید زندگی من  ماهگیت مبارک .   ▪️باز باران با محرم ▪️میخورد بر بام قلبم ▪️یادم آمد کربلا را ▪️دشت پرشور و بلا را  ▪️گردش یک ظهر غمگین ▪️گرم و خونین، لرزش طفلان نالان زیر تیغ ونیزه هارا ▪️با صدای گریه های کودکان ▪️اندرآن صحرای سوزان ▪️می دودطفلی سه ساله.  ▪️پر زناله ▪️دل شکسته ▪️پای خسته ▪️ باز باران قطره قطره می چکد از چوب محمل ▪️خاکهای چادر زینب که کم کم میشود گل ▪️بازباران با محرم   عشق مامانی  سی و یکمین ماهگردت مصادف شده با اول محرم.  ...
27 مهر 1394

روز کودک مبارک

16 مهر ماه روز کودک تمام دنیای من  چقدر این متن زیباست : روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت . روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت . در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیدا کنید و شيريني داخل یخچال باقي خواهد ماند . روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند می توانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات دا...
20 مهر 1394

اولین دوری 2 شبه من از عشقم

سلام گل پسرم. روز دوشنبه 13 مهر ماه باید میرفتم تهران برای ماموریت تا آخرین لحظه سعی کردم که کنسل کنم ولی نشد . دوشنبه و سه شنبه شب تهران بودیم و شما پیش مامان مهربون که تمام زحمتهامون و میکشه بودی. خیلی دلم برات تنگ شده بود اون 2 شب و اصلا نتونستم بخوابم . پسر دیگه مرد شده و پیش آناجون (که جدیدابازم به مامان زهرا میگی آنا) خوب مونده بود . فکر میکری من اداره موندم و شب دوم ساعت 1 نصف شب گفتی بری ادارای مامان و بابا سعید زحمت کشیده و شما رو آورده گفتی آقا دَم بست مامان اِدالا موند (یعنی آقا درو بسته مامان اداره مونده) . الهی دورت بگردم .  1 شب قبل از اینکه برم تهران . ...
20 مهر 1394

اواخر تابستان و سفر به زیبا کنارو عید قربان و ...

سلام . همه زندگی مامان . آخر شهریور ماه به پیشنهاد بابا رضا سفر سه روزه داشتیم به زیبا کنار و فقط و فقط به خاطر شما گل پسری . 30 شهریور رفتیم و 1 مهر برگشتیم . زمان کم بود ولی خوش گذشت . کلی تو پارک بازی کردی ، سوار قطار شدی و کلی کیف کردی ، کنار دریا به قول خودت شن بازی ماسه بازی کردی .         فردای روزی که برگشتیم عید قربان بود متاسفانه عکسی ندارم از اون روز . مثل هر سال خونه مادر جون بودیم و به همراه خان عمو و عمو فیروز 1 گوسفند قربونی کردیم . امسال بیشتر از سال های گذشته با بچه ها همراهی کردی . خدا روشکر دیگه کم کم خودت مستقل میشی و میتونی بعضی از کارهاتو انجام بدی . عصر هم رفتیم...
20 مهر 1394

15 شهریور و تولد بابایی

سبز ترین خاطرات از آن کسانیست که در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم همسر عزیزم تولدت مبارک   پست فراموش شده  عشق مامانی 15 شهریور تولد بابا رضا بود که به خاطر مشغله خیلی زیاد یادم رفته پست بزارم .   ...
18 مهر 1394
1